سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مَن کنتُ مولاه فهذا عَلیٌّ مولاه

1- البخلُ عارٌ، و الجبنُ منقصةٌ: بخیل بودن ننگ است و ترسو بودن کاستى مى‏باشد.
2- و المُقِلّ غریبٌ فى بَلْدته: تهیدست در شهرش نیز بیگانه است.
وان را که بر مراد جهان نیست دسترس در زاد بوم خویش غریب است و ناشناخت‏
3- العجز آفة، و الصبر شجاعة: ناتوانى آفت است و شکیبایى دلاورى مى‏باشد.
4- العلم میراثٌ کریمةٌ: دانش میراث گرانقیمتى است .
5- صدُر العاقل صندوقُ سّرِه: سینه خردمند، صندوق راز اوست .
6- و البَشاشةُ حِبالُة المَودّة: گشاده رویى دام دوستى است .
7- و من رضى عن نفسه کثُر الساخط علیه: و کسى که از خود راضى باشد، خشم گیرندگان بر او بسیار مى‏شوند.
8- اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان: ناتوان‏ترین افراد کسى است که از دوست‏یابى ناتوان باشد.
9- و الفرصةُ تمرّ مرالسحاب، فانتهزوا فُرَصَ الخیر: و فرصت همانند ابر گذراست، پس فرصتهاى خوب را غنیمت بشمارید.
10- افضلُ الزهد اخفاء الزهد: برترین پارسایى، پنهان نمودن پارسایى است .
11- فمن اشتاق الى الجنة سلاعن الشهوات: کسى که آرزومند بهشت باشد، تمایلات نفسانى را فراموش مى‏کند.
12- و من اشفق من النار اجتنب المحرمات: و کسى که از دوزخ مى‏ترسد، از کارهاى حرام دورى مى‏کند.
13- و من زهد فى الدنیا، استهان بالمصیبات: و کسى در دنیا پارسایى ورزد، سختى‏ها را سبک مى‏شمارد.
14- و من ارتقب الموت، سارع الى الخیرات: و کسى که در انتظار مرگ باشد، به سوى نیکى‏ها مى‏شتابد.
15- فمن اَمَر بالمعروف، شَدّ ظهور المؤمنین: کسى که امر به معروف نماید، پشت اهل ایمان را محکم مى‏کند. (مؤمنان را توانمند مى‏نماید).
16- کُن سَماحاً و لا تکن مُبذّراً: بخشنده باش، ولى اسراف کننده و ولخرج مباش.
17- اشرفُ الغنى‏ ترکُ المُنى‏: بالاترین و برترین بى نیازى، رها نمودن آرزوهاست.
18- انّ اغنى الغنى العقل: همانا بالاترین توانگرى، خرد است .
19- و اکبر الفقر الحُمق: و برزگترین تهیدستى، کم خردى و نادانى است .
20- و او حشُ الوَحْشةِ العُجْبُ: وحشتناک‏ترین تنهایى و ترس، خود بینى است .
21- و اکرم الحسَب حُسن الخلق: گرامى‏ترین اصل و تبار، خوشخویى است.
22- لا قربة بالنوافل اذا اضرّت بالفرائض:هرگاه مستحبّات به واجبات زیان رساند، (آن مستحبات) سبب نزدیکى به خدا نمى‏گردد.
23- لسان العاقل وراء قلبه: زبان دانا در پشت قلب اوست.
24- و قلب الاحمق وراء لسانه : و قلب نادان در پشت زبانش مى‏باشد.
25- قدر الرجل على قدر مروءته: صداقت و راستگویى مرد به اندازه جوانمردیش مى‏باشد .
26- و عفته على قدر غیرته: و پاکدامنى مرد به اندازه غیرت اوست.
27- الظّفَر بالحَزْم: پیروزى در سایه هوشیارى و دور اندیشى است .
28- اولى الناس بالعفو اقدرهم على العقوبة: شایسته‏ترین افراد به گذشت، تواناترین آنان بر کیفر است .
29- لا غنى کالعقل، ولا فقر کالجهل: هیچ بى‏نیازى همانند خرد، و هیچ تهیدستى مانند نادانى نیست.
30- و لا میراث کالادب و لا ظهیر کالمشاورة: هیچ سرمایه‏اى همچون ادب و هیچ پشتیبانى همانند مشورت نیست .
31- القناعة مال لا ینفد: قناعت دارایى تمام نشدنى است .
32- المال مادة الشهوات: ثروت مایه و اصل تمام شهوت هاست.
33- اللسان سَبُعٌ، ان خُلّى عنه عقر: زبان درنده است، اگر رها شود مى‏گزد.
34- فوت الحاجة اهون من طلبها الى غیر اهلها: از بین رفتن خواسته، آسانتر و بهتر از آن است که از نا اهل درخواست نمایى.
35- العفاف زینة الفقر، و الشکر زینة الغنى: پاکدامنى زینت تهیدستى، و سپاسگزارى زینت توانگرى است .
36- لا یرى الجاهل الا مفرطاً او مفرطً: نادان همواره یا افراط کننده (تندرو) است، یاکوتاهى کننده و ضایع کننده.
37- اذا تم العقل نقص الکلام: هرگاه خردکامل گردد، سخن کم مى‏شود.
38- نَفَسُ المرءِ خُطاه الى اجله: نفس‏هاى هر انسانى، گام‏هاى او به سوى زمان مرگش است.
39- رأىُ الشیخ احبّ الىّ من جَلَدِ الغلام: اندیشه و فکر پیر (دانا) در نزد من، از صلابت و دلیرى نوجوان بهتر است .
40- قیمة کلّ امرى ما یُحسنه: ارزش هر فرد به میزان کارى است که مى‏تواند آن را نیکو انجام دهد.
41- من اصلح ما بینه و بین الله، اصلح الله ما بینه و بین الناس: هر کسى که میان خود و خدا را درست نماید، خداى تعالى نیز میان او و مردم را اصلاح مى‏نماید.
42- و من اصلح امر آخرته اصلح الله امر دنیاه: و کسى که کار آخرتش را نیکونماید، خداى تعالى نیز کار دنیایش را نیکو مى‏نماید.
43- لا یَقِلُ عملٌ مع التقوى: کار توأم با پرهیز کارى، اندک نیست .
44- نوم على یقین خیر من صلاة فى شک: خواب توأم با باور، از نماز در حال تردید بهتر است .
45- هلک فىّ رجلان: محبّ غال، و مُبغضٌ قال: درباره من دو طایفه نابود شدند: دوستدار غلو کننده، و دشمنى که بیش از اندازه دشمنى مى‏نماید.
46- اضاعة الفرصة غصة: ضایع کردن فرصت،اندوه به بار مى‏آورد.
47- و عجبت لمن شک فى الله و هو یرى خلق الله: در شگفتم از کسى که در (وجود) خدا تردید دارد و حال آنکه آفریده خدا را مى‏بیند!
48- و عجبت لعامر دارالفناء و تارک دارالبقاء: در شگفتم از کسى که سراى ناپایدار را آباد مى‏کند و خانه همیشگى (آخرت) رها مى‏نماید.
49- و عجبت للمتکبر الذى کان بالامس نطفة و یکون غداً جیفة: و در شگفتم از متکبرى که دیروز نطفه بوده است و فردا مردار خواهد بود!
50- الصّلوة قربانُ کلّ تقى: نماز، وسیله تقرب هر پرهیزکارى است.
51- و الحَجّ جهادُ کلّ ضعیف: و حج، جهاد هر ناتوان است .
52- ولکل شى‏ء زکاة و زکاة البدن الصیام :و هر چیز زکاتى دارد، و زکات بدن روزه است .
53- و جهاد المرأة حسنُ التّبعل:و جهاد زن، نیکو شوهردارى نمودن است .
54- استنزلوا الرزق بالصدقة:با صدقه دادن فرود آمدن روزى را بخواهید.
55- من ایقن بالخَلَف جاد بالعطیّة: کسى که پاداش را باور داشته باشد، در بخشش جوانمردى مى‏نماید.
56- تنزلُ المَعونة على قدر المونة: یارى (روزى هر کس) به میزان نیاز و قوت روزانه‏اش فرود مى‏آید.
57- ما عال من اقتصد:کسى که در زندگى میانه‏روى نماید، تهیدست نمى‏شود.
58- التودّد نصف العقل: دوستى با مردم، نیمى از خرد است.
59- الهَمّ نصف الهَرَم: غم و اندوه، نیمى از پیرى است.
60- سوسوا ایمانکم بالصدقة: ایمان خود را با صدقه نگهدارى کنید.
61- و حصنوا اموالکم بالزکاة: و ثروت خود را با دادن زکات (از تلف شدن) نگهدارید.
62- و ادفعوا امواج البلاء بالدعاء: با نیایش موج‏هاى بلا را دور نمایید.
63- یا کمیل! العلم خیر من المال: اى کمیل! دانش بهتر از ثروت است .
64- المَرءُ مخبوءٌ تحت لسانه:
مرد پنهان است در زیر زبان خویشتن قیمت و قدرش ندانى تا نیاید در سخن.
65- هک امرَوٌ لم یعرف قدره:کسى که حرمت و وقار خود را نشناخت، تباه شد.
66- لکلّ امرِىٍ عاقبة، حُلوةٌ او مُرّة: هر کسى فرجامى دارد، شیرین یا تلخ.
67- الراضى بفعل قوم کالدّخل فیه معهم : کسى که به کار گروهى خوشنود باشد، همانند کسى مى‏باشد که در آن کار با ایشان بوده است .
68- من استبدّ بر أیه هلک: کسى که خود رأى باشد، نابود مى‏شود.
69- و من شاور الرجال شارکها فى عقولها: و کسى که با مردان مشورت نماید، در عقل آنان شریک مى‏شود.
70- من کتم سره کانت الخیرة بیده:کسى که رازش را پنهان نماید، اختیار او به دست خودش مى باشد.
71- الفقر الموتُ الاکبر:تهیدستى مرگ بزرگ است.
72- لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق : اطاعت از مخلوق در چیزى که موجب نافرمانى آفریدگار باشد، جایز نیست.
73- الناس اعداء ما جهلوا: مردم با آنچه که نمى‏دانند، دشمنند.
74- ترک الذنب اهون من طلب التوبة: رها نمودن گناه، از درخواست توبه آسانتر است.
75- آلة الریاسة سعة الصدر: افزار سرورى و بزرگى ، فراخى سینه (شکیبایى و تحمل مشکلات و ...) است.
76- أُزجُرِ المسى‏ءَ بثواب المحسن : بدکار را با پاداش دادن به نیکوکار، (از بدى) باز دار.
77- اللّجاجة تَسل الرأى: سرسختى نمودن، فکر و اندیشه را سست و ناتوان مى کند.
78- الطمع رقّ مؤبّد:طمع بردگى ابدى است .
79- ثمرة التفریط الندامة: نتیجه سستى و کوتاهى نمودن در کارها، پشیمانى است.
80- و ثمرة الحزم السلامة : و نتیجه هوشیارى و دور اندیشى ، سلامت (از گزندها) مى باشد.
81- من أبدى‏ صفحته للحقّ هلک: کسى که در برابر درستى و راستى به نبرد برخیزد، نابود مى‏شود.
82- من لم یُنجه الصبّر اهَلکه الجزعُ: کسى که شکیبایى او را نجات ندهد، ناشکیبایى وى را نابود مى‏سازد.
83- من حساب نفسه ربح ، و من غفل عنها خسر:کسى که محاسبه نفس نماید، سود مى‏برد و کسى که از آن غافل باشد، زیان مى‏بیند.
84- الجود حارس الاعراض: جوانمردى و بخشش ، پاسدار آبروهاست.
85- و الحلم فدام السفیه: شکیبایى ، دهن بند نادان است.
86- و العفو زکاة الظفر: گذشت زکات پیروزى است.
87- و قد خاطر من استغنى برأیه: و کسى که به فکر و اندیشه‏اش بى‏نیاز شد (و در کارها مشورت ننمود و از فکر و اندیشه افراد بهره‏مند نگشت) ، خود را در خطر مى افکند.
88- و من التوفیق حفظ التجربة: نگهدارى تجربه از (اسباب ) موفقیت (در کارهاى نیک) است.
89- ولا تأمننّ ملولاً:از انسان افسرده و دلتنگ آسوده مباش (در کارها به او تکیه نکن).
90- عُجْب المرء بنفسه احدُ حسّاد عقلِه: خودبینى و خودپسندى فرد، یکى از حسودان (دشمنان) عقل اوست.
91- اَغضِ على القَذى‏ والاّ لم ترض ابداً: برخار (رنجها) چشم فروبند (ناملایمات را نادیده بگیر)، و گرنه هرگز خوشنود نمى شوى.
92- الخلاف یهدم الرأى: اختلاف و درگیرى ، فکر و اندیشه را ویران مى‏کند.
93- فى تقلّب الاحوال عُلم جواهر الرجال: در دگرگونى حالات افراد، گوهرهاى وجودشان دانسته مى‏شود.
94- حسد الصدیق من سقم المودة: حسد ورزیدن به دوست، از بیمارى دوستى به شمار مى‏آید.
95- لیس من العدل القضاء على الثقة بالظن: درباره افراد مطمئن براساس گمان داورى نمودن، از عدالت نیست.
96- بئس الزاد الى المعاد، العدوان على العباد: ستم بر بندگان ، بدتوشه‏اى به سوى آخرت است.
97- من کساه الحیاء ثوبه ، لم یرالناس عیبه: کسى که شرم جامه‏اش را بر او پوشاند، مردم عیبش را نمى‏بینند.
98- بکثرة الصمت تکون الهیبة: به بسیارى سکوت (بجا)، ابهت پدید مى‏آید.
99- و بالنصفة یکثر المتواصلون: انصاف ، سبب زیاد شدن دوستان مى گردد.
100- و بالافضال تعظم الاقدار: نیکى نمودن، سبب بزرگ شدن قدر و منزلت‏ها مى‏شود.
101- و بالتواضع تتم النعمة: با فروتنى نعمت کامل مى‏شود.
102- و بالسیرة العادلة یقهر المناوى : رفتار عادلانه موجب شکست دشمن مى‏شود.
103- الطامع فى وثاق الذّل:طمعکار در قید ذلت و خوارى است .
104- کفى بالقناعة ملکا و بحسن الخلق نعیماً: براى انسان سلطنت قناعت و نعمت خوى نیک، بس است .
105- من اَتى غَنّیاً فتواضعَ له لِغناه ذهب ثُلثا دینه: کسى که به نزد توانگرى برود و به خاطر ثروتش براى او فروتنى نماید، 23 دینش تباه مى‏شود.
106- من اطاع التّوانى ضیّع الحقوق: کسى که سستى و تنبلى نماید، حقوق دیگران را تباه مى‏سازد.
107- و من اطاع الواشى ضیّع الصّدیق: و کسى که به گفتار سخن چین اهمیت بدهد، دوستان خود را از دست مى‏دهد.
108- الحَجرُ الغصب فى الدار، رهنٌ على خرابها: سنگ غصبى به کار رفته در بناى خانه ، گرو ویرانى آن است.
109- افضل الاعمال ما اکرهت نفسک علیه: برترین کارها آن است که (با اینکه برخلاف خواسته نفست مى‏باشد)، خود را بر انجام آن وادار نمایى.
110- مرارة الدنیا حلاوة الاخرة ، و حلاوة الدنیا مرارة الاخرة: تلخى دنیا (مایه) شیرینى آخرت است، و شیرینى دنیا (مایه) تلخى آخرت مى‏باشد.
111- یابن ادم ! کن وصىّ نفسک فى مالک : اى پسر آدم ! تو خود وصى خویشتن در ثروتت باشد (منتظر اقدام وصى مباش، بلکه تو خود از ثروتت براى آخرت توشه بیندوز).
112- الحِدّة ضربٌ من الجنون : عصبانیت و خشم، نوعى از دیوانگى مى‏باشد.
113- صحّةُ الجسد من قلة الحسد: سلامتى بدن، از کمى حسادت است.
114- یا کمیل ! مر اهلک ان یروحوا فى کسب المکارم : اى کمیل ! خانواده‏ات را دستور بده که روزها در به دست آوردن بزرگوارى و کرامت نفس تلاش نمایند.
115- اذا اَملقتم فتاجروا الله بالصّدقة: هرگاه تهى دست شدید، پس با خدایتعالى به وسیله صدقه سودا نمایید (صدقه بدهید تا روزى شما فراوان شود.)
116- اذا اضرّت النوافل بالفرایض فارفضوها: هرگاه نوافل (مستحباب) به واجبات زیان رساند، پس آنها را رها سازید.
117- من تذکّر بُعد السفر استعَدّ: کسى که دورى سفر آخرت را یادآور شود، توشه آن را آماده مى کند.
118- قطَع العلمُ عذرَ المتعلّلین : دانش عذر بهانه جویان را قطع کرده است .
119- مَن بالَغ فى الخصومة اَثِمَ: کسى که در دشمنى زیاده روى نماید، مرتکب گناه مى‏شود.
120- و ما زنى غیور قطّ:هرگز شخص غیرتمند زنا نمى‏کند.
121- انا یعسوب المؤمنین و المال یعسوب الفجار: من فرمانروا و پیشواى مؤمنینم، و ثروت پیشواى تبهکاران است.
122- یا بنىّ ! انى اخاف علیک الفقر، فاستعذ بالله منه : فرزندم! من بر تو از تهیدستى مى‏ترسم ، پس از آن به خدا پناه ببر.
123- سَل تفقّهاً ولا تَسأَل تعنّتاً: براى فهمیدن و دانا شدن پرسش نما ، نه به خاطر عیب جویى و آزار رساندن.
124- اتقوا معاصى الله فى الخلوات ، فان الشاهد هو الحاکم : در تنهایى‏ها از نافرمانى خداى تعالى بپرهیزید ، زیرا شاهد همان حکم کننده است .
125- المؤمن بِشره فى وجهه و حُزنه فى قلبه : شادى و گشاده رویى مؤمن در رخسار او، و غم و اندوهش در قلبش است.
126- المسئول حرّحتّى یَعدُ: کسى که از او چیزى درخواست شد، تا وعده نداده است آزاد مى‏باشد (اما پس از وعده ، در قید وعده‏اش مى‏باشد تا به آن وفا نماید).
127- الغنى الاکبر اَلیأس عمّا فى ایدى الناس: توانگرى بزرگ ، آرزو نداشتن به ثروت مردم است.
128- ماء وجهک جامد یقطره السؤال ، فانظر عند من تقطره: آبرویت جامد است و درخواست آن را آب مى کند، پس بنگر که نزد چه کسى آبرویت را مى‏ریزى.
129- اشد الذنوب ما استهان به صاحبه: شدیدترین گناهان آن است که صاحبش آن را ناچیز و سبک بشمارد.
130- من نظر فى عیب نفسه اشتغل عن عیب غیره: کسى که عیب خود را بنگرد، از عیب جویى دیگران باز مى‏ماند.
131- و من رضى برزق الله لم یحزن على ما فاته: و کسى که به روزى الهى خوشنود باشد، بر آنچه که از دست داده است اندوهگین نمى‏شود.
132- و من سلّ سیف البغى قُتل به : و کسى که شمشیر ستم بر کشد، با همان کشته مى شود.
133- و من دخل مداخل السوء اتّهم: و کسى که در جاهاى بد برود، متهم مى‏شود.
134- و من کثر کلامه کثر خطؤه : و کسى که سخنش زیاد شود، خطایش بسیار مى‏شود.
135- و من کثر خطؤه قل حیاؤه: و کسى که خطایش زیاد شود، شرمش کم مى‏گردد.
136- و من قل حیاؤة قل ورعه : و کسى که شرمش کم شود، پرهیزکاریش کم مى‏گردد.
137- و من قل ورعه مات قلبه : و کسى پرهیزکاریش کم شود، قلبش مى‏میرد.
138- و من مات قلبه دخل النار: و کسى قلبش بمیرد، داخل آتش دوزخ مى شود.
139- و من اکثر مِن ذکر الموت رضى من الدنیا بالیسیر:و کسى که زیاد به یاد مرگ باشد، از دنیا به چیز کمى خوشنود مى‏شود.
140- اکبر العیب ان تعیب ما فیک مثله: بزرگترین عیب آن است که عیب جویى کنى از صفتى که همانند آن در تو وجود دارد.
141- من ضمن بعرضه فلیدع المراء: کسى که آبرویش را مى خواهد (دوست ندارد که آبروى او ریخته شود)، پس باید نزاع و ستیزء جویى را رها نماید.
142- و کفى ادباً لنفسک تجنبک ما کرهته لغیرک: و فرهنگ و خوى پسندیده‏ات همین بس که از آنچه براى دیگرى ناپسند مى‏دارى، اجتناب نمایى.
143- لا شرف اعلى من الاسلام : هیچ شرافتى بالاتر از اسلام نیست.
144- ولا عّزأعّز من التقوى :و هیچ عزتى عزیزتر از تقوى نیست.
145- ولا مَعِقل احسن من الورع : و هیچ پناهگاهى نیکوتر از پرهیزکارى نیست.
146- ولا شفیع انجع من التوبة: و هیچ شفیعى کارسازتر از توبه نیست.
147- ولا کنزاغنى من القناعة:و هیچ گنجى توانگر کننده‏تر از قناعت نیست.
148- و من اقتصر على بُلغة الکفاف فقد انتظم الراحة و تبؤا خفض الدعة: و کسى که به معاش روزانه بسنده نماید، به آسودگى دست یافته و در آسایش و آرامش جاى گرفت.
149- و الرغبة مفتاح النّصب و مطّیة التعب : علاقه به دنیا کلید سخت‏ترین رنج و بلا، و مرکب گرفتارى و ناراحتى است.
150- والحرص و الکبر و الحسد دوَاع ٍالى التّقحّم فى الذنوب: وآز و تکبر و حسادت ، انگیزه‏هاى فرو رفتن در گناهان است .
151- فاذا ضیّع العالم علمه، استنکف الجاهل ان یتعلم: هرگاه دانشمند دانشش را تباه سازد (به کار نبندد)، جاهل از فراگیرى دانش خوددارى مى‏کند.
152- و اذا بخل الغنىّ بمعروفه، باع الفقیر اخرته بدنیاه: و هرگاه توانگر از نیکى و بخشش دریغ ورزد، تهیدست آخرت خود را به دنیایش مى فروشد.
153- یاجابر! من کثرت نعم الله علیه ، کثرت حوائج الناس الیه : اى جابر ! کسى که نعمتهاى الهى بر او فراوان شود، نیازهاى مردم به سویش زیاد مى‏شود.
154- ان الحقّ ثقیل مَرِى‏ءٌ، و ان الباطل خفیف وَ بِى‏ءٌ:همانا حق سنگین (اما در حقیقت) گوارا مى‏باشد، و همانا باطل سبک (ولى در باطن) و باء آور(مرگ آور) است.
155- البخل جامع لمساوى العیوب : بخل گردآورنده تمام بدى‏ها و عیب‏ها مى‏باشد.
156- لاتقل ما لا تعلم، بل لا تقل کل ما تعلم :آنچه را نمى دانى مگو، بلکه تمام آنچه مى‏دانى را نیز مگو.
157- الکلام فى وثاقک ما لم تتکلم به، فاذا تکلمت به صرت فى وثاقه: سخن تا آن را نگفتى دربند تواست، پس هنگامى که آن را گفتى تو در بند آن خواهى بود.
158- فأخزُن لسانک کما تخزن ذهبک و ورقک: زبانت را (در گنجینه دهانت) نگهدار (از سخنان بیجا و بیهوده بپرهیز) همانگونه که طلا و نقره (پول) خود را نگه مى‏دارى.
159- فرب کلمة سلبت نعمة و جلبت نقمة:پس چه بسا یک سخن، نعمتى را بر باد مى‏دهد و عقوبت و عذابى را به بار مى‏آورد.
160- من طلب شیئاً ناله او بعضه: کسى که در جستجوى چیزى باشد ، به تمام آن یا به بخشى از آن مى‏رسد (جوینده یابنده است).
161- و کل نعیم دون الجنة محقور: و هر نعمتى در برابر بهشت ،ناچیز است.
162- و کل بلاء دون النار عافیة: و هر بلایى در برابر آتش دوزخ ، عافیت است .
163- الا و ان من البلاء الفاقة:آگاه باشید! همانا یکى از بلاها تهیدستى است.
164- و اشد من الفاقأ مرض البدن : و سخت‏تر از تهیدستى ، بیمارى بدن است.
165- و اشد من مرض البدن مرض القلب:و سخت‏تر از بیمارى بدن ، بیمارى قلب است.
166- الا و ان من النعم سعة المال: آگاه باشید ! همانا یکى از نعمت‏ها، فراوانى ثروت است.
167- و افضل من سعة المال صحة البدن: و برتر از فراوانى ثروت ، تندرستى است.
168- و افضل من صحة البدن تقوى القلب: و برتر از تندرستى ، پرهیزکارى قلب است.
169- ازهد فى الدنیا یبصرک الله عوراتها: در دنیا پارسا باش، تا خداى تعالى ترا از عیبها و زشتیهاى آن آگاه سازد.
170- و لا تغفل فلست بمغفول عنک:غافل مباش که (خداى تعالى و کاتبان اعمال) از تو غافل نیستند.
171- تکلموا تعرفوا: سخن بگویید تا شناخته شوید.
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد.
172- رُبّ قول انفذ من صَوْلٍ: چه بسا سخنى که از حمله و غلبه (به کار بردن قهر و قدرت ) رساتر و نافذتر است.
173- ضع فخرک ، و احْطُط کبرک ، و اذکر قبرک:نازیدن و مباهات نمودنت را رها نما، و تکبرت را فروگذار و قبرت را به یادآور.
174- و حقّ الوالد على الولد یطیعه فى کل شى‏ء الا فى معصیة الله سبحانه:و حق پدر بر فرزند آن است که او جز در معصیت خداى تعالى، در تمام کارها از پدر اطاعت نماید.
175- و حقّ الولد على الوالد ان یحسن اسمه ، و یحسن ادبه و یعلمه القران: و حق فرزند بر پدر آن است که : نام نیکو بر او نهد، و او را به ادب نیکو آراسته نماید و قرآن به وى بیاموزد.
176- من صارع الحق صرعه:کسى که با حق هماوردى و نبرد نماید ، حق او را بر خاک مى افکند.
177- القلب مصحف البصر:قلب ، کتاب دیده است .
178- التقى رئیس الاخلاق:تقوا مهتر و سرور اخلاق نیک است.
179- من اصلح سریرته اصلح الله علانیته:کسى که درون و نیت خود را نیکو نماید، خداى تعالى (کارهاى) آشکارش را اصلاح مى کند.
180- و من عمل لدینه کفاه الله امر دنیاه: و کسى که براى دینش کار کند، خداى تعالى کار دنیایش را کفایت مى‏کند.
181- و من احسن فیما بینه و بین الله، احسن الله ما بینه و بین الناس: و کسى که میان خود و خدایش را نیکو نماید، خداى تعالى میان او و مردم را اصلاح مى‏نماید.
182- لا ینبغى للعبد ان یثق بخصلتین : العافیة و الغنى: براى بنده شایسته نیست که به دو خصلت اعتماد کند: تندرستى و توانگرى (زیرا هر دو ناپایدارند).
183- قلیل مدوم علیه خیر من کثیر مملول:کار اندک ولى پیوسته، از کار زیاد خسته کننده بهتر است.
184- من اتجر بغیر فقه فقد ارتطعم فى الربا:کسى که بدون دانستن (احکام اسلامى تجارت) به داد و ستد بپردازد، پس همانا در ربا فرو مى‏رود.
185- من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته: هر که خود را بزرگوار و گرامى بدارد، (براى خود ارزشى قائل باشد)، شهواتش در نزد او خوار و سبک مى‏شود.
186- الحلم والاناءة توأمان، یُنتجهما عُلوّ الهمة: بردبارى و آهستگى (درنگ در کارها) هر دو به هم پیوسته‏اند (همانند دو کودک دو قلو) و آن دو زاییده بلندى همت مى‏باشد .
187- الغیبة جُهد العاجز: غیبت کوشش و تلاش انسان ناتوان است.
188- رب مفتون بحسن القول فیه :چه بسیار افراد که به خاطر تعریف و مدحى که درباره آنان مى‏شود، فریفته مى‏گردند.
189- لا خیر فى الصمت عن الحکم ، کما انه لا خیر فى القول بالجهل: سکوت از گفتار حکمت آمیز خوب نیست، هماهنگونه که گفتار جاهلانه خیرى ندارد.
اگر چه پیش خردمند، خامشى ادب است
به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشى‏
دو چیزه طیره عقل است، دم فروبستن‏
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشى سعدى‏
190- ما المجاهد الشهید فى سبیل الله باعظم اجراً ممن قدر فعف :پاداش مجاهد شهید در راه خدا، از پاداش توانمند و قدرتمندى که پاکدامنى ورزد بیشتر نیست.
191- لکاد العفیف ان یکون ملکاً م الملائکة: پاکدامن (بر اثر پاکدامنى) نزدیک است که فرشته اى از فرشتگان شود.
192- اذا ارذل الله عبداً خظر علیه العلم : هرگاه خداى تعالى بنده‏اى را پست گرداند، او را از دانش محروم مى‏نماید.
193- الولایات مضامیر الرجال: فرمانروائیها و حکومتها (پست‏ها)، میدان‏هاى (آزمایش ) مردان مى‏باشد.
194- والعلماء باقون ما بقى الدهر:تا روزگار برقرار است، دانشمندان نیز پایدار و برقرارند.
195- من حذرک کمن بشرک: کسى که ترا (از بدى) بیم مى دهم، همانند کسى است که ترا (به خوبى) مژده مى‏دهد.
196- و من نهى عن المنکر ارغم انوف المنافقین : و کسى که نهى از منکر نماید، بینى منافقان را به خاک مى مالد.
197- من قصر فى العمل ابتلى بالهم: کسى که در کارها کوتاهى کند، به غم و اندوه دچار مى‏شود.
198- ازرى بنفسه من استشعر الطمع: کسى که طمع را شعارش ساخت، خود را خوار و سبک نموده است.
199- اقیلوا ذوى المروات عثراتهم: لغزش‏هاى جوانمردان را ببخشید.
200- و رضى بالذل من کشف عن ضره : کسى که بدحالى و سختیش را آشکار نماید، به خوارى خود خوشنود شده است (تن به ذلت داده است).
201- و هانت علیه نفسه من امر علیها لسانه: کسى که زبانش را فرمانرواى خویش گرداند ، خود را پست و سبک نموده است.
202- لا مال اعود من العقل : هیچ ثروتى سودمندتر از عقل نیست.
203- ولا وحدة اوحش من العجب:و هیچ تنهایى ترسناکتر از خود بینى نیست.
204- ولا عقل کالتدبیر:و هیچ عقلى مانند عاقبت اندیشى نیست.
205- ولا کرم کالتقوى :و هیچ بزرگى و ارجمندى مانند پرهیزگارى نیست.
206- ولا قرین کحسن الخلق: و هیچ همنشینى مانند خوى نیک نیست.
207- ولا میراث کالادب : و هیچ ثروتى مانند ادب نیست.
208- ولا تجارة کالعمل الصالح: و هیچ تجارتى مانند کار نیک نیست.
209- ولا ربح کالثواب: و هیچ سودى مانند پاداش خداى تعالى نیست.
210- ولا عبادة کاداء الفرائض: و هیچ عبادتى مانند انجام واجبات نیست.
211- ولا ایمان کالحیاء و الصبر: و هیچ ایمانى مانند شرم و شکیبایى نیست.
212- ولا حسب کالتواضع:و هیچ شرف و بزرگى مانند فروتنى نیست.
213- ولا شرف کالعلم: و هیچ شرافتى مانند دانش نیست.
214- ولا عز کالحلم: و هیچ عزتى مانند بردبارى نیست.
215- ولا مظاهرة اوثق من المشاورة: و هیچ پشتیبانى استوارتر از مشورت نیست.

سخنان حکمت‏آمیز، ترجمه و تحقیق ولى فاطمى


ارسال شده در توسط سید روح الله موسوی
بسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحیم
خداوند این عید سعید و روز پُرفیضِ تاریخ اسلام را بر همه مسلمین و مستضعفان و حق‏طلبان عالم؛ بخصوص بر ملت حق‏طلب و خداجوی و علی دوست ایران و بر شما میهمانان عزیزِ امروزِ این حسینیه، مبارک فرماید. بخصوص که در جمع شما، گروهی از خانواده‏های محترم شهیدان، از تهران و بعضی شهرستانهای دیگر، تشریف دارند. امیدواریم که به برکت مولود امروز، همه شما مشمول لطف و فضل الهی باشید.
شاید در بین چهره‏های معروف جهان و به طور خاص در میان شخصیتهای اسلامی، هیچ شخصیتی را نتوانیم پیدا کنیم - حتّی خود پیامبر اسلام - که در میان ملتها و پیروان ادیان مختلف و در زمانهای گوناگون، به قدر امیرالمؤمنین علیه‏الصّلاةوالسّلام محبوب باشد. شما وقتی نگاه می‏کنید، می‏بینید در همان زمان خودِ این بزرگوار، که شمشیر عدالت و شدّت عدل او، دلهای متمرّد و روحهای خودخواه را از خود بیزار می‏کرد و جبهه دشمنی بزرگی علیه او به وجود می‏آورد، حتّی دشمنانش هم وقتی به اعماق روح خود مراجعه می‏کردند، نسبت به آن بزرگوار، عقیده همراه با تعظیم و تکریم و محبتی را احساس می‏کردند. این، تا زمانهای بعد هم ادامه داشت.
بیشترین دشمنان را علی علیه‏الصّلاةوالسّلام داشته؛ اما بیشترین ستایشگران را هم - حتّی کسانی که به دین و راه او اعتقادی نداشتند - آن بزرگوار داشته است. خاندان زبیر در قرن اوّل هجری، به اشخاصی که غالباً نسبت به بنی‏هاشم و بخصوص آل علی علیه‏السّلام، بغض و عداوت داشتند، معروف بودند. این عداوت، بیشتر هم ناشی از عبداللَّه‏بن‏زبیر - پسر زبیر - بود. یکی از نوه‏های زبیر، از پدر خود پرسید: که به چه علت نام علی و خاندان علی، روز به روز بیشتر در میان مردم گسترش پیدا می‏کند؛ در حالی که دشمنان آنها، هر چه هم تبلیغات می‏کنند، اما زود افول و غروب می‏کنند و باقی نمی‏مانند؟ او - قریب به این مضمون - گفت که اینها به خدا و به حق دعوت کردند؛ به همین خاطر است که کسی نتوانست فضلشان را بپوشاند؛ ولی دشمنانشان به باطل دعوت کردند.
در طول زمان، همین طور بوده است. یعنی متفکران بزرگ - اعم از مسلمان و غیر مسلمان - را که نگاه کنید، نسبت به امیرالمؤمنین ابراز ارادت می‏کنند. اگر به قهرمانان بزرگ، کسانی که برای ملتهای خود، تلاش و قیام کرده‏اند، نگاه کنید، می‏بینید که نام امیرالمؤمنین در نظر آنها عزیز و گرامی است. به شعرا و ادبا و هنرمندان و انسان دوستان هم که نگاه می‏کنید، باز هم می‏بینید که اسم امیرالمؤمنین را گرامی می‏دارند. خلاصه هر کس - جوان و پیر، عالم و عامی - که تاریخ اسلام را مطالعه کرده و اسم علی و احوال امیرالمؤمنین به گوش او رسیده است، نسبت به امیرالمؤمنین، احساس محبت و شیفتگی و ارادت می‏کند. در زمان خود ما، چند کتاب از نویسندگان و ادبای مصری، درباره امیرالمؤمنین نوشته شد، که دو جلد یا بیشترِ آن از طرف نویسندگان مسیحی است که اسلام را قبول ندارند؛ اما امیرالمؤمنین را قبول دارند.
در بین چهره‏های اسلامی، این خصوصیت امیرالمؤمنین است. شاید یک علّت این باشد که این بزرگوار، در دوره‏های مختلف عمر و در شرایط و اوضاع مختلف، هر جا که قرار گرفت، همه وجود خود را به بهترین وجهی در راه اهداف عالیه خرج کرد. شما امیرالمؤمنین را به عنوان یک جوان شانزده تا نوزده ساله در مکه، یا اوایل ورود به مدینه - که باز هم این بزرگوار، یک جوان بیست و چند ساله بود - در نظر بگیرید؛ در دوره‏های مختلف عمر این بزرگوار نگاه کنید؛ ببینید این جوان، حقیقتاً برای بهترین جوانان همه زمانها، برترین الگوست. از شهوات جوانی، لذات دنیایی، زیباییهایی که در نظر جوانان ارزش پیدا می‏کند، هیچ نمی‏خواهد، مگر آن هدف عالی و والایی که بعثت نبی اکرم به خاطر آن هدف است. تمام وجود او در خدمت این هدف است. همه چیز برای او در درجه دوم است. این چیز خیلی عظیمی است که یک جوان، یک لحظه هم به دنیا و شیرینیها و لذّتهای دنیا التفات نکند و جوانی، نیرو، نشاط و روحیه خود، یعنی همه آن چیزیهایی را که از طراوت و زیبایی و تازگی در جوان هست، در راه خدا مصرف کند. این حدّ اعلاست. چیزی از این بالاتر، حقیقتاً نمی‏شود.
همین مرد را در دورانی در نظر بگیرید که به سنّ کمال و پختگی رسیده است؛ یکی از شخصیتهای جامعه خود به حساب می‏آید؛ همه به او احترام می‏گذارند و شاید هزاران نفر تعریف و تمجید و ستایش او را از زبان پیغمبر شنیده‏اند. این تعریف و تمجیدهایی که از زبان پیغمبر برای امیرالمؤمنین نقل شده است، گمان می‏کنم هیچ محدّث مسلمانی، برای هیچ کس به این اندازه و با این کیفیّت نقل نکرده است. البته فضایل دیگری هم برای صحابه دیگر نقل شده است، اما گمان نمی‏کنم با این کمیّت، با این کیفیّت و محتوا، هیچ یک از محدّثین مسلمان - اعم از فرق مختلف اسلامی - درباره کس دیگری غیر از امیرالمؤمنین نقل کرده باشند. بدیهی است یکی از این تعریفها کافی است که یک انسان را مغرور، مُعجب به نفس، از خود بیخود و در انتخاب وظیفه دچار اشتباه کند.
همه آنها صدها تعریف از زبان پیغمبر شنیدند؛ بعد نوبت امتحان پیش آمد. مسأله خلافت مطرح شد - به مسأله حقّ و باطل و وصیت و اینها کاری نداریم - و آن چه مسلّم است این که امیرالمؤمنین مدّعی خلافت بود. در این که کسی تردید ندارد. وقتی مشاهده کرد صلاح عالم اسلام این است که او از صحنه خارج شود، خارج شد. یعنی امیرالمؤمنین همه آن تعریفها، تمجیدها، استحقاقها و همه آنچه را که برای خود قائل بود و هزارها نفر شنیده بودند و می‏دانستند، لای محفظه‏ای از فراموشی موقّت پیچید و کنار گذاشت. البته اینها که فراموش نمی‏شد و فراموش که نمی‏شود؛ تا ابدالدّهر هم باقی است؛ لیکن مطرح نکرد. یعنی همه آن چیزی را که در امر خلافت و ریاست دنیای اسلام و مسؤولیتی بزرگ، برای او مطرح بود، چون احساس خطر کرد، کنار گذاشت. فرمود: «وقتی دیدم اوضاع خطرناک است و ممکن است دین پیغمبر به خطر بیفتد، دست بستم و کنار نشستم.»
برای یک انسان سیاسی مخلص، یک انسان بزرگوار، کسی که می‏خواهد هوای نفس خود را به کار نبندد، تسلّط بر نفس از این بالاتر، بهتر، گویاتر و شگفت‏آورتر نمی‏شود! همین انسان را در موضع رئیسی دنیای اسلام در نظر بگیرید. رئیس دنیای اسلام شد. مردم آمدند و خواه و ناخواه او را انتخاب کردند. همه رقبا و منافسین و دوستان و دشمنان و هر که بود، یا بیعت، یا اعلام عدم مخالفت کرد. تعداد معدودی، چهار تا شش نفر، بیعت نکردند؛ لیکن گفتند ما مخالفتی نمی‏کنیم. کنار نشستند؛ بقیه همه بیعت کردند و او رئیس کلّ دنیای اسلام شد. می‏دانید دنیای اسلام آن روز یعنی چه؟ یعنی از مرزهای هندوستان تا مدیترانه! این دنیای اسلام است. عراق و مصر و شام و فلسطین و ایران، همه و همه، مجموعه‏ی دنیای اسلام است؛ شاید رئیس نصف دنیای آبادِ آن روز، با قدرت کامل.
آن وقت زندگی امیرالمؤمنین، آن زهد امیرالمؤمنین که شنیده‏اید، مربوط به این دوران است. یعنی این دنیای شیرین، لذّت زندگی، راحتی، خوشی و چیزهایی که یکی از اینها بزرگانی را به خود جذب می‏کند، در یک مرحله حساس می‏غلتاند و از گردونه خارج می‏کند، همه اینها با هم، نتوانست یک لحظه امیرالمؤمنین را دچار تردید و اضطراب و از راه ماندگی کند. این انسان بزرگ نشان داد که از همه عوامل گمراهی انسان، قویتر و مقتدرتر است. عظمت، یعنی اینها. اینهاست که نسلها و تاریخها و انسانها و اجتماعات را در مقابل خود خاضع می‏کند. کسی اگر بخواهد انصاف به خرج دهد، نمی‏تواند در مقابل چنین شخصیتی سرکشی و گردن‏کشی کند. اصلاً دلها در مقابل او خاضع می‏شود.
هر کس رشحه‏ای از آنچه در امیرالمؤمنین علیه‏الصّلاةوالسّلام بود، در وجود خود داشته باشد، می‏تواند بر دنیایی از سرکشیها و تمایلات درون و بیرون خود فائق آید. این امام بزرگوار را که شما دیدید بزرگترین شخصیتهای دنیا در زمان ما، در مقابل او احساس حقارت کردند؛ نمایندگان او هم در دنیا، هر جا می‏رفتند، چون نام و یاد امام همراه آنها بود، بزرگان و سرکشان و قدرتمندان عالم را به خضوع و تواضع وادار می‏کردند. این امام بزرگوار ما توانسته بود بخشی و گوشه‏ای از آن معدن زیبایی و خلوص آن بزرگوار را در خود به وجود آورد. البته این بخش که ما می‏گوییم، خیلی عظیم است؛ منتها در مقابل اقیانوس بی‏کران شخصیت امیرالمؤمنین ناچیز و یک قطره است؛ اما خودش خیلی زیاد و خیلی بزرگ است.
عزیزان من، امیرالمؤمنین را نمی‏شود این گونه شناخت؛ نمی‏شود. مگر انسان با این مقایسه‏ها قدری احساس کند که او چه بود. امام سجاد علیه‏الصّلاةوالسّلام در مقابل یکی از اصحابش که به او عرض کرد: یابن‏رسول‏اللَّه! شما این قدر به خودتان فشار می‏آورید، زحمت می‏دهید، عبادت می‏کنید و زهد می‏ورزید، این گونه زهد ورزیدن و این قدر به نفس خود فشار آوردن، آخر چرا؟ وادار می‏کرد که حضرت سجّاد قدری به خود رحم کند. می‏گفت قدری به جسم و نفس خودتان رحم کنید. امام سجاد گریه کرد و گفت: مرا با امیرالمؤمنین مقایسه کن، ببین من کجا و امیرالمؤمنین کجا ! توجّه کنید؛ او زین‏العابدین است.
شخصیت امام سجاد از آن شخصیتهای دست نیافتنی است. نه این که فقط در عمل دست نیافتنی است، حتّی در ذهن هم دست نیافتنی است. از آن خورشیدهای تابانی است که ما فقط می‏توانیم شعاعش را از دور ببینیم. او وقتی که به امیرالمؤمنین نگاه می‏کند، با آن چشم تعظیم و تجلیلی نگاه می‏کند که بچه کوچکی به یک قهرمان بزرگ می‏نگرد. امیرالمؤمنین این گونه است. این امیرالمؤمنین، با این عظمت است.
عزیزان من! نکته‏ای که به من و شما خیلی ارتباط پیدا می‏کند، این بخش قضیه است؛ چون پیرو این مرد بودن که با زبان نمی‏شود. شما در میدان جنگ، مرتب بگویید فلانی فرمانده ماست و مرتّب اظهار ارادت به فلان فرمانده بکنید، بعد آن فرمانده، همه را به صف کند، ولی شما نروید؛ شما را به تمرین دعوت کند، حاضر نشوید؛ به حمله دستور دهد، شما پشت کنید. این چه فرماندهی است؟! این که فرمانده نشد. انسان با دشمنش و با یک آدم بیگانه، همین گونه رفتار می‏کند. امیرالمؤمنین آقای ماست؛ امام، پیشوا و رهبر ماست. ما شیعه علی هستیم و به این افتخار می‏کنیم. اگر کسی اسم امیرالمؤمنین را با تجلیل کمتری بیاورد، دلمان از بغض او پر می‏شود، پس لازم است که این، در زندگی ما منشأ اثری باشد.
نمی‏گویم مثل امیرالمؤمنین شویم. امام سجاد هم فرمود که نمی‏تواند مثل امیرالمؤمنین عمل کند. امیرالمؤمنین هم فرمود: «الا و انّکم لاتقدرون علی ذلک.» به چه کسی؟ به عثمان‏بن‏حنیف، با آن عظمت. به او فرمود که شما نمی‏توانید این گونه که من می‏کنم، عمل کنید. این که واضح است. اما لااقل در آن راه، در آن سمت و جهت، در جبهه او قرار گیرید. این لازم است. اگر می‏خواهید در جبهه امیرالمؤمنین قرار گیرید، بارزترین خصوصیت او در دوران حکومتش - که مربوط به امروز من و شما می‏شود - دو چیز است: یکی عدل اجتماعی، یکی زهد نسبت به دنیا.
عزیزان من! این دو ارزش را ما باید مثل پرچم، در جامعه خودمان بلند کنیم. عدالت اجتماعی، یعنی نظر و نگاهِ دستگاه قدرت و حکومت، نسبت به آحاد مردم یکسان باشد. در مقابل قانون، امتیازات و برخوردها یکسان باشد. البته انسان با یکی دوست و خویشاوند است؛ لذا ارتباطات با همه، به یک صورت نیست. آن کسانی که در جایی مسؤولیتی دارند - مسؤول یک اداره یا یک میز، فرقی نمی‏کند. مسؤولیت یک ناحیه کوچک، یا مسؤولیتهای بزرگ، همه مثل هم است - می‏دانند که بالاخره انسان با یکی آشنا و با یکی آشنا نیست. نمی‏خواهیم این را بگوییم. منظور ما برخورد و رفتار قانونی است. آن جایی که پای امتیازات به میان می‏آید و حرکت و نگاه و اشاره، از سوی این مسؤول، منشأ اثر می‏شود، این جا باید یکسان باشد. همه باید احساس کنند که به طور یکسان از خیرات نظام اسلامی بهره‏مند می‏شوند. البته بعضیها تنبلند و دنبال کار نمی‏روند؛ بعضیها کوتاهی می‏کنند؛ بعضی به خودشان ظلم می‏کنند؛ حساب آنها جداست. اما معنای عدل اجتماعی این است که قانون، مقرّرات و رفتارها نسبت به همه افراد جامعه یکسان باشد و کسی امتیاز ویژه‏ای بدون دلیل نداشته باشد. این معنای عدل اجتماعی است. امیرالمؤمنین‏این کار را کرد.
اساس دشمن تراشی علی علیه‏السّلام این بود. آن کسی هم که آن همه شعر برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان او گفته بود و آن همه محبّت کرده بود - نجاشی شاعر - وقتی که حدّ خدا را در روز ماه رمضان شکست، امیرالمؤمنین حد خدا را بر او جاری کرد. گفت: حدود الهی را نقض کرده‏ای. روز ماه رمضان، علناً شُرب خَمر کرده بود - هم شرب خمر بود، هم شکستن حرمت ماه رمضان بود - افرادی آمدند که: آقا! ایشان این قدر برای شما شعر گفته، این قدر به شما محبت کرده است؛ این قدر دشمنهای شما دنبالش آمدند، سراغ دشمنهای شما نرفت؛ او را یک طور نگه دارید. فرمود (به این مضامین): بله، بماند - مثلاً - قدمش روی چشم؛ اما باید حدّ خدا را جاری کنم. حدّ خدا را جاری کرد. او هم بلند شد و پیش معاویه رفت. یعنی امیرالمؤمنین با حکم خدا و با حدود الهی، این گونه رفتار می‏کند. همین امیرالمؤمنین، وقتی کسی که یکی از گناهان را انجام داده است - دزدی - نزد او آمد؛ حضرت فرمود: چقدر قرآن بلدی؟ آیه قرآن خواند. حضرت گفت: «و هبت یدک بسورة البقرة». دست تو را که باید قطع می‏کردم، به سوره بقره بخشیدم؛ برو.
این تمایز بیجا نیست. این امتیاز، به خاطر سوره بقره و به خاطر قرآن است. امیرالمؤمنین در ملاحظه اصول و ارزشها و معیارها، هیچ ملاحظه از کسی نمی‏کرد. آن جا آن آدم را که فسق و فجور ورزیده است، به خاطر فسق و فجورش حدّ شرعی می‏زند و ملاحظه این را که او به حال من خیری دارد، نمی‏کند. اما این جا به خاطر قرآن، از حدّ دزدی صرف نظر می‏کند. امیرالمؤمنین این است. یعنی صددرصد بر اساس معیارها و ارزشهای الهی - و نه چیز دیگر - حرکت می‏کند. این، عدل امیرالمؤمنین است. این که گفته شده است: «قتل فی محراب عبادته لشدّة عدله» - البته دقیقاً نمی‏دانم که این حرف از کیست؛ اما حرف درستی است - عدالت امیرالمؤمنین موجب شد کسانی که صاحب نفوذ بودند، نتوانند او را تحمّل کنند.
حالا بعضی می‏گویند: آقا! آن عدالتی که نگذاشت علی حکومت مبارک خود را ادامه دهد؛ شما چطور می‏خواهید امروز اجرا کنید؟ من می‏گویم آن مقدار که ما می‏توانیم و طاقت داریم، باید اجرا شود. ما ادعا نداریم که باید مثل امیرالمؤمنین عدالت را اجرا کنیم. ما می‏گوییم آن مقدار که توان مؤمنِ امروز دنیا کفاف می‏دهد، باید اجرا کرد. اما این مقدار عدالتی را که می‏شود اجرا کرد و باید اجرا کرد، اگر به صورت یک فرهنگ درآید و مردم معنای عدالت را بفهمند، آن وقت قابل تحمّل خواهد بود.
توده‏های مردم، از عدالت امیرالمؤمنین خوششان می‏آمد - آنهاکه بدشان نمی‏آید - صاحبان نفوذ ناراحت بودند. علت این که امیرالمؤمنین را شکست دادند و توانستند آن وضعیت را در جنگ صفّین پیش آورند و بعد حضرت را به شهادت برسانند، علت همه خون دلهای امیرالمؤمنین این بود که قدرت تحلیل مردم ضعیف بود. صاحبان نفوذ روی ذهنهای مردم اثر می‏گذاشتند. قدرت تحلیل و قدرت فهم مردم را باید اصلاح کرد. باید درک مسائل سیاسی در جامعه بالا برود تا بشود عدالت را اجرا کرد.
دوم مسأله زهد امیرالمؤمنین است. برجسته‏ترین نقطه‏ای که در نهج‏البلاغه است، زهد است. امیرالمؤمنین آن روز که این زهد را فرمود، به عنوان علاج بیماری اساسی جامعه اسلامی فرمود و من مکرّر گفته‏ام امروز هم ما باید همان آیات زهد را بخوانیم. آن روز هم که امیرالمؤمنین می‏فرمود به شیرینیها و لذّتهای دنیا جذب نشوید، کسانی بودند که این شیرینیها و لذّتها، به دستشان نمی‏رسید - شاید اکثریت مردم آن طور بودند - امیرالمؤمنین به آن کسانی می‏گفت که فتوحات دنیای اسلام، سالهای گسترش امپراتوری و قدرت بین‏المللی اسلام، آنها را متمکن، ثروتمند و برخوردار از امتیازات کرده بود؛ حضرت به آنها هشدار می‏داد. ما امروز همین که دو کلمه راجع به زهد بگوییم - بگوییم یک خرده ملاحظه کنید - بعضیها می‏گویند که آقا، اکثر مردم این چیزهایی که شما می‏گویید، ندارند. جواب این است که ما به آنها نمی‏گوییم؛ ما به کسانی می‏گوییم که تمکن دارند؛ کسانی که لذّتهای دنیا برای آنها آغوش باز کرده است؛ کسانی که می‏توانند از راههای حرام، خودشان را به زیباییها و شیرینیهای زندگی برسانند. البته در درجه بعد به کسانی هم که از راه حلال می‏توانند به آن لذّتها دست پیدا کنند، می‏گوییم.
البته بالاترین و واجبترین زهدها این است که انسان از حرام پرهیز کند؛ پارسایی کند؛ دامن را پاک نگه دارد و زهد بورزد. اما زهد از لذّات حلال هم، مرتبه بالایی است. البته افراد کمتری ممکن است مخاطب این خطاب باشند. امروز هم همان روز است - با تفاوتهایی در وضعیت زمان و خصوصیات تاریخی هر دوره، که مخصوص خود آن است - کسانی که دستشان می‏رسد، کسانی که می‏توانند از زیباییها، تجمّلات، لذّات، تنعّمات و از گسترش روزافزون زندگی بهره‏مند شوند، باید آن خطابهای زهد امیرالمؤمنین را به یاد داشته باشند. البته این خطاب در مورد کسانی که مسؤولیتی دارند، شدیدتر و سنگینتر است. در مورد کسانی هم که مسؤولیتهای دولتی ندارند، همان خطاب هست، منتهی کمتر است؛ آنها بیشتر مخاطبند. اگر جامعه اسلامی ما که با این همه خطرات و دشمنیها روبه‏روست، اینها را مدّنظر و مورد توجّه دقیق قرار دهد؛ این را به صورت فرهنگ درآورد؛ همه آن را بدانند، بگویند و همه آن را بخواهند، آن وقتِ اعمال این چنین عدل و زهدی، به هیچ وجه نظام اسلامی را به خطر نمی‏اندازد؛ بلکه قویتر می‏کند. نظام اسلامی را قوی و آسیب‏ناپذیر می‏کند.
انسانهایی که لذّات و مطامع دنیا و شهوات زندگی فریبشان نمی‏دهد و از خود بیخودشان نمی‏کند، می‏توانند در مقابل دشمنیها و دشمنها بایستند و در لحظه خطر، جامعه و نظام خود را نجات دهند. این همه دشمنی، با نظام جمهوری اسلامی است. این مسؤولیت خیلی سنگین بر عهده همه است؛ بخصوص بر عهده جوانان و کسانی که مسؤولیت دارند. بخصوص بر عهده روحانیون محترم و قشرهای گوناگون مردم و کسانی که مردم به آنها، به صورت الگو نگاه می‏کنند. امیرالمؤمنین این دو مشعل را روشن کرده است تا همه تاریخ را روشن کند و روشن هم می‏کند. اگر کسانی سرپیچی کنند، خودشان ضرر خواهند دید. اما نام علی، یاد علی و درس علی در تاریخ فراموش نخواهد شد. اینها همیشه خواهد بود.
امیدواریم خداوند متعال ما را شایسته نام بزرگ و مقدّس «پیرو امیرالمؤمنین علیه‏الصّلاةوالسّلام»، قرار دهد و روح مطهّر و قلب مقدّس آن بزرگوار را از ما راضی کند و قلب مقدّس حضرت ولی‏عصر رواحنافداه را از ما راضی و خشنود کند و ما را به آنچه می‏گوییم و آنچه می‏اندیشیم، عامل فرماید و روح مطهّر حضرت امام را ان‏شاءاللَّه با اولیائش محشور فرماید و کید و یأس دشمنان را به خود آنها برگرداند.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
<\/h6>
 

ارسال شده در توسط سید روح الله موسوی

علی علیه السلام در نهج البلاغه می‌فرماید:

«لیجتمع فی قلبک الافتقار الی الناس والاستغنا عنهم»؛ باید در قلبت دو حالت «احتیاج به مردم» و «استغنا از مردم» جمع شود.

«فیکون افتقارک علیهم فی لین کلامک و حسن وجهک»؛ با داشتن روحیه نیازمندی، کلامت نرم و رویت گشاده می‌شود.

همان طور که انسان اگر از کسی چیزی بخواهد و احساس احتیاج کند، هم سخنش نرم می‌شود و هم چهره‌اش باز و شکفته می‌شود. همچنین است اگر در دلت استغنا از ناس هم باشد، زیرا:

«فی نزاحه عرضک و بقا عزک»؛ آبرویت وعزتت را حفظ کنی .

در این روایت، جنبه‌های اجتماعی مورد نظر است. اما در بُعد معنوی امام باقرعلیه السلام می‌فرماید:

«ثلاثة هن فخر المومن و زینة فی الدنیا والاخرة» ؛ سه چیز افتخار و زینت مومن در دنیا و آخرت است.

«الصلوة فی آخر اللیل» ؛ نماز در آخر شب؛

«و یأسه مما فی ایدک الناس» ؛ مایوس بودن از آنچه در دست مردم است. کنایه از استغنا از مردم است؛

«و ولایة الامام من آل محمد» (1) ؛ و پذیرش ولایت و امامت ائمه اطهار علیهم السلام.

حال تصور شود آنچه در دست دیگران است، در اختیار کسی باشد، چه فایده‌ای برای شخص به بار می‌آورد اهل دنیا همه همتشان این است که بهتر بخورند و شهوترانی کنند و یک حیوان تمام عیار شوند. اما مومن چگونه است مومن دنیا را مزرعه‌ای برای جهان دیگر می‌داند. امام حسین علیه السلام فرمودند:

«ابن آدم انک لم تزل فی دم عمرک منذ سقطت من بطن امک» ؛ ای فرزند آدم، از روزی که از بطن مادر خارج شده‌ای، عمرت در حال نزول و سقوط است .

«فخذ مما فی یدیک لا بین یدیک فان المومن یتزود» ؛ مومن در این دنیا برای سفرش زاد و راحله تهیه می‌کند.

اما کافر چه سرنوشتی دارد.

«فو الکافر یتمتع» ؛ پس کافر در کشتزار طبیعت می‌چرد.

البته مومن و کافر هر دو، از دنیا بهره‌مند می‌شوند اما نگرش این دو، به دنیا مختلف است.

از نظر مومن دنیا ابزار برای تحصیل آخرت است اما کافر به دنیا به عنوان هدف و غایت می‌نگرد.

«ولا یصرف اللعب حکمة» ؛ مومن از کارهای بیهوده دوری می‌گزیند، به دلیل بینش حکیمانه‌ای که دارد.

این معنا در صورتی است که حکم را به معنی حکمت بگیریم. اما می‌توان آن را به معنای قضاوت هم گرفت . یعنی امور دنیوی قضاوت‌های وی را تغییر نمی‌دهد. مومن به حق حکم می‌کند و دنیا او را از حق بازنمی‌دارد.

«ولا یطلع الجاهل علمه» ؛ و مرد نادان به دانشش پی نبرد. این معنا در روایتی دیگر آمده است:

«کلم الناس علی قدر عقولهم» (2) ؛ با مردم به مقدار فهمشان تکلم کنید.

سیره انبیا و اولیا این بود که وضع مخاطب را در گفتن حقایق در نظر می‌گرفتند، چون در غیر این صورت، هم علم ضایع می‌شد و هم مخاطب. کسی که قابلیت و ظرفیت ندارد، ممکن است با شنیدن حقیقت به گمراهی و ضلالت بیفتد. برخی در این روایت، جاهل را به کسی که علمش اندک است، اطلاق کرده‌اند. بعضی هم غرض از جاهل را در این روایت، مخالفان ائمه علیهم السلام گرفته‌اند و مسئله «تقیه» را مطرح کرده‌اند.

البته معنای دوم بعید است و مراد همان معنای اول است.

«قوال عمال عالم حازم» ؛ بسیار گوینده عمل کننده است، دانشمندی دوراندیش است.

در اینجا به نسبت میان قول و عمل در مومن اشاره شده است. آنچه را که از نیکی می‌گوید، خود به آن عامل است. «حزم» به معنی دوراندیشی و هوشیاری است. مومن حساب شده کار می‌کند. مومن آن نیست که تسبیحی در دست بگیرد و برود و گوشه‌ای بنشیند و ذکر بگوید. مومن در روایات چنین توصیف نشده است. این چنین کسی، تنبل است و فریب شیطان را خورده است.

«لا بفحاش ولا بطیاش» ؛ ناسزاگو و سبک نیست .

فحش به معنای از حد گذراندن بدی است. «فحش» یعنی بدی زیاد کرد، و وقتی به کلام و الفاظ تعلق می‌گیرد به معنای بدزبانی است .

«طیاش» به انسان سبکی گویند که قدرت تصمیم‌گیری در امور ندارد. این معنا خیلی ظریف است. آدم طیاش همواره در تردید و دودلی است. اما مومن فکر می‌کند. تدبیر به خرج می‌دهد و تصمیم می‌گیرد. برخی از افرادی که دائما در مسائل ریز و درشت زندگی استخاره می‌کنند، مصداق این حالت هستند.

«وصول فی غیر عنف» ؛ مومن معاشرتی است بدون زحمت .

وصول به کسی گویند که زیاد معاشرت می‌کند اما در معاشرت مراقب است که افراد را در زحمت و تعب نیندازد.

اصولا در باب صله ارحام، بهترین صله رحم، دستگیری از ارحام است والا رفتن و مزاحمت «صله» نیست. امام رضا علیه السلام فرموده‌اند:

«صل رحمک و لو بشربة من الماء» (3) ؛ صله ارحام کن اگر چه به دادن شربتی از آب .

«و افضل ما توصل به الرحم کف الاذی عنها» (4) ؛ و با فضیلت‌ترین چیزی که با آن می‌توان صله رحم کرد، این است که ارحام را آزار ندهی .

«بدول فی غیر سرف» ؛ اهل بذل و بخشش است بدون آنکه به اسراف دچار شود.

برای روشن شدن روایت، توضیح مطلبی ضروری است. به بخل که «اقتار» هم گفته می‌شود، نقطه مقابل اسراف است. بخل، صفت شخصی است که در جایی که واجب است مصرف کند، نمی‌کند. اسراف مصرف مواهب الهی است در جایی که لازم و شایسته نیست .

حد وسط اسراف و اقتار، جود و سخاوت است. سخاوت ملکه انسانی است که مواهب الهی را در جایی که لازم است و سزوار، خرج می‌کند.

بعضی فکر می‌کنند کسی که بریز و بپاش دارد، انسان سخاوتمندی است. در حالی که چنین نیست و برای تشخیص سخاوت از اسراف باید موقعیت، موارد، مقدار و ضرورت مصرف ملحوظ گردد. امام هشتم علیه السلام در ضمن روایتی فرموده‌اند که انسان به کمال ایمان نمی‌رسد مگر آن که در وی سه خصلت باشد:

«التفقه فی الدین» ؛ دین شناس باشد.

«و حسن التقدیر فی المعیشة» ؛ در معیشت و زندگیش، اهل اندازه‌گیری باشد.

«والصبر علی الرزایا» (5) ؛ در گرفتاری‌ها صابر باشد. حال ممکن است سئوال شود که موارد مصرف و محل شایسته برای انفاق کجاست پاسخ را باید از فقه جویا شد. و ابتدا باید از واجب النفقه شروع کرد.

امام رضا علیه السلام فرمودند:

«صاحب النعمة یجب ان یوسع علی عیاله» ؛ کسی که خداوند به وی نعمت مادی داده واجب است که بر خانواده‌اش وسعت و توسعه دهد.

این وجوب، وجوب استحبابی است. متاسفانه، برخی به نام ریاضت و خودسازی بر خانواده خود تنگ می‌گیرند. مقدس بازی‌ها گاهی به چنین انحرافاتی منجر می‌شود. آدمی نمی‌فهمد که دارد به سوی جهنم سیر می‌کند. گاهی هم بعضی فقط خود و خانواده‌شان را می‌بینند و از دیگران غافلند، این هم درست نیست. باید در انفاق، هر کس به وضع مالی خویش نظر کند و مطابق با درآمدش انفاق کند.

«لا بختال ولا بغدار» ؛ نیرنگ باز و حیله گر نیست .

«ختل» در لغت، زشت‌ترین حیله‌ها را گویند. «ختال» هم به معنی فریب دادن است. اهل لغت می‌گویند «ختل رعت الصید»؛ یعنی گرگ پنهان شد تا فریب دهد. معنی روایت این است که مومن نسبت به مومنان، مکر و حیله نمی‌کند.

«غدار» هم نیست. غدار به معنی پیمان شکن است. پیمان شکنی هم ریشه در حیله و مکر دارد. البته مکر کردن در جنگ واجب است و مومن باید زیرک باشد. در تاریخ نوشته‌اند وقتی مسلم بن عقیل در خانه هانی بود، عبیدالله به عیادت هانی آمد. هانی به مسلم گفت از پشت پرده بیرون بیا و عبیدالله را به قتل برسان .

عبیدالله آمد و رفت و مسلم او را نکشت. وقتی مورد اعتراض واقع شد، فرمود، ما در صحنه جنگ نبودیم و من این عمل را با مروت سازگار ندانستم . به تعبیر ما، این کار نامردی بود.

«ولا یقتفی اثرا ولا یخیف بشرا» ؛ مومن در جستجوی عیوب مردم نیست و بر هیچ کس ستم نکند.

کسانی که عیب‌جو هستند از نظر روایات، از ایمان خارج می‌شوند.

امام صادق علیه السلام فرمودند:

«ادنی ما یخرج به الرجل من الایمان ان یواخی الرجل علی دینه فیحصی علیه عتراته و زلاته لیعنفه بها یوما ما» (6) ؛ نزدیک‌ترین کاری که شخص را از ایمان خارج می‌کند نزدیکی شخص به مومن برای جستجو از عیوب ایشان است، برای آن که مدرک و مستندی از ایشان برای کوبیدنش داشته باشد.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده‌اند:

«یا معشر من اسلم بلسانه و لم یخلص الایمان الی قلبه لا تزموا المسلمین» ؛ ای کسانی که به زبان اسلام آورده‌اید و در قلبتان وارد نشده است، مسلمان‌ها را مذمت نکنید.

«ولا تتبعوا عوراتهم» ؛ و لغزش‌های آنها را جستجو نکنید.

«فانه من تتبع عوراتهم تتبع الله عورته و من تتبع الله عورته یفضحه ولو فی بیته» (7) ؛ هر کسی جستجو کند عیوب دیگران را، خداوند جستجو می‌کند عیوب او را و کسی را که خدا جستجو کند عیوبش را، رسوایش می‌گرداند اگر چه در درون خانه‌اش باشد.

«رفیق بالخلق» ؛ با نرمی برخورد می‌کند. روحیه نرم دارد و با خلق با لطافت برخورد می‌کند.

مومن دشمن ساز نیست. غلظت و خشونت ندارد. در «وسایل الشیعه» در باب «مدارا با مردم»، روایاتی بسیاری در این باب موجود است. پیامبرصلی الله علیه و آله فرمودند:

«مداراه الناس نصف الایمان» (8) ؛ مدارا کردن با مردم نیمی از ایمان است.

در روایت «ناس» که عام است و اختصاص به مسلمان و مومن ندارد آمده:

«الرفق بهم نصف العیش» (9) ؛ برخورد نرم با مردم نصف زندگی است. در این روایت به زیبایی، هم به جنبه معنوی وهم مادی، اشاره شده است. هم نصف ایمان تامین می‌شود هم نصف معیشت دنیوی . در نقطه مقابل فرموده‌اند:

«الانقباض من الناس مکسبة للعدواة» (10) ؛ تنگ نظری با مردم وسیله کسب دشمنی است .

این روایات با آنچه قرآن در نسبت ارتباط مومن با مومنان، منافقان و کفار مطرح می‌کند منافاتی ندارد. این روایات از بُعد اخلاقی مدنظر است و آیاتی همچون؛ «اشداء علی الکفار رحما بینهم» ، مصداق مسائل حقوقی است. مثلا اگر در مسئله‌ای حقوقی، طرف تو مومن باشد با رفق و محبت و گذشت و اگر کافر بود، با غلظت و خشونت برخورد کن .

«ساع فی الارض» ؛ کوشش کننده است در زمین .

مومن اهل کار و تلاش است. دلبستگی مومن به خدا وی را از کار بازنمی‌دارد. برعکس، ایمان، انسان را به تلاش وامی‌دارد. از طرفی مومن خودخواه نیست و صرفا برای خود تلاش نمی‌کند، بلکه برای جامعه می‌کوشد. در جمله بعد به این مطلب اشاره می‌فرمایند:

«عون للضعیف، غوث للملهوف» ؛ کمک کار ضعیف و پناه بی‌کسان است.

«ولا یهتک سترا ولا یکشف سرا» ؛ مومن پرده در نیست و اسرار مردم را افشا نمی‌کند.

«ستر» به معنی پرده و هتک به معنای دریدن است. مومن نه پرده را می‌درد و نه پرده را بالا می‌زند. مسئله «هتک» در روابط اجتماعی موضوعی با اهمیت است. گاهی به قصد اصلاح ناخواسته، افساد می‌کنند. مکرر گفته‌ام که محور تربیت، پرده‌داری است نه پرده‌دری .

خلق مومن، خلق الله است. خدای تعالی پرده‌در نیست و مومن که با حق تعالی پیوند خورده است، متصف به صفات اوست، بنابر این پرده‌دری نمی‌کند.

مومن، «ستارالعیوب» است نه «کشّاف العیوب». در روایتی با سندی بسیار عالی، شخصی به امام صادق علیه السلام عرض کرد: «عورة المومن علی المومن حرام» ؛ عورت مومن بر مومن حرام است .

حضرت فرمود: بله . از حضرت سئوال کرد مقصودتان از عورت پایین تنه است؟

قال «لیس حیث تَذهب فِکرُک» فرمودند آن طور که فکر کردی نیست. سپس حضرت فرمودند: مقصودم از حرمت عورت مومن، حرمت افشای اسرار مومن است .

خوار کردن مومن، آدمی را از ولایت خداوند خارج و در سایه ولایت شیطان قرار می‌دهد. مفضل می‌گوید حضرت صادق علیه السلام به من فرمودند:

«من روی علی مومن روایة یرید بها شینه و هدم مروته من اعین الناس، اخرجه الله من ولایته الی ولایة الشیطان»؛ اگر کسی از مومنین چیزی نقل کند که وی را خوار و سبک و پیش مردم کوچک کند، خداوند او را از ولایت خویش خارج می‌کند و در ولایت شیطان قرار می‌دهد.

یعنی، تو لیاقت نداری که من خدا حاکم بر تو باشم . جالب است بدانیم که شیطان هم وی را نمی‌پذیرد.

«فلا یقبله الشیطان.» (11)

گاهی مسئله عیب هم در کار نیست. مومنی است که اهل یک سنخ عبادات است و نمی‌خواهد دیگران بفهمند.«اضاعة السّر» مطلق است.در روایتی امام کاظم علیه السلام فرمودند:

«المجالسُ بالامانات» (12) ؛ مجالس خصوصی در حکم امانات است.

یعنی اگر در مجلسی چند نفر مومن سخن خصوصی با یکدیگر می‌گفتند، نقل آن صحیح نیست .

مومن خیر برادرش را می‌گوید و سّرش را مستور می‌کند. یعنی مومن اصولا خوبی‌های مومن را می‌بیند و زشتی‌ها را می‌پوشاند. در روایات متعدد آمده است که خداوند عملی را از مومن می‌نگرد و به ملائکه مباهات می‌کند اما هیچ گاه در برابر عمل زشت مومن، فرشته‌ها را خبر نمی‌کند که بیایید نگاه کنید.

«کثیر البلوی، قلیل الشکوی» ؛ ابتلائات مومن زیاد است ولی شکایت و گلایه‌اش کم است.

«ان رای خیرا ذکره و ان عاین شرا ستره» ؛ اگر عمل خیر و پسندیده‌ای را ببینید آن را متذکر می‌شود، اما کارهای زشت و ناپسند را بازگو نمی‌کند.

«یستر العیب و یحفظ الغیب» ؛ عیب را می‌پوشاند و حفظ غیب می‌کند.

به اعتقاد من، حفظ غیب این است که در غیاب مومن، بیشتر احترامش را حفظ می‌کند.

«یقیل العثرة» (13) ؛ خطاها را نادیده می‌گیرد.

«اقاله» به معنای برگرداندن است. در فقه، در باب بیع، می‌فرمایند طرفین می‌توانند معامله را اقاله کنند، یعنی معامله را به هم بزنند. در اینجا امیرالمومنین علیه السلام جنبه اخلاقی بدان داده‌اند. می‌فرمایند اگر خطایی نسبت به مومن شد، اقاله می‌کند یعنی نادیده می‌گیرد. انگار چیزی نشده و وضع به حال اول خود است.

«و یغفر الزلة» ؛ پوزش پذیر است.

مومن نه تنها خطاها را اقاله می‌کند که اگر شخصی عذرخواست، فورا می‌پذیرد. در وصایای پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است: «من لم یقبل من متنصل عذرا صادقا کان او کاذبا. لم ینل شفاعتی» (14) ؛ اگر کسی عذرخواهی کسی را چه راست و چه دروغ نپذیرد، شفاعت من شامل حالش نمی‌شود.

چه رابطه‌ای میان شفاعت و پذیرش عذر در این دنیا است .

انسان در این عالم باید نمونه‌ای از صفات و افعال الهی را نشان بدهد. بزرگی از وارستگان به من می‌فرمود فلانی من هر شش ماه یک بار، تمام کسانی را که به من بدی کرده‌اند اما من نمی‌دانم، عفو می‌کنم .

یک وقت بحث عذرخواهی است که غالبا این چنین است اما مطلب آن بزرگ، فوق این مطلب است. افرادی به انسان تعدی کرده‌اند و برای عذرخواهی هم نیامده‌اند لکن او همه شان را بخشیده است. اما چه نفعی عاید اولیاء از عذرخواهی می‌شود.

این افراد قادرند روز قیامت سخن بگویند. زبان حالشان این است که خدایا من که بنده بودم، گذشت کردم تو هم که خالق من هستی از من بگذر. یعنی یک نمونه از صفات الهی را در عالم بارز کرده است و لذا حق تعالی درخواستش را رد نمی‌فرماید.

«لا یطلع علی نصح فیذره ولا یدع جنح حیف فیصلحه» ؛ به نصیحتی آگاه نشود که آن را رها کند و هیچ کجروی را اصلاح نکرده نگذارد.

معنای دیگر این است که ممکن است اصلا جرمی از مومن صادر نشود تا محتاج اصلاح شود.

«امین رصین تقی نقی زکی رضی یقبل العذر» ؛ امین با وفا، پرهیزکار پاکدامن، بی‌عیب، پسندیده نسبت به مردم و خدا و عذرپذیر است.

مومن در جامعه به گونه‌ای رفتار می‌کند که مردم به او اعتماد می‌کنند. «رصین» است یعنی، در همه چیز یا در امانت داریش محکم است. تقی است و از آلودگی‌ها مبراست. نقی است. چه بسا نقی اشاره به ذمائم اخلاقی است. نه تنها تقی است یعنی، افعالش به معصیت آلوده نیست که ملکاتش نیز آلوده به نفسانیات نیست. یعنی، اهل کبر و حقد و حسد و رذایل اخلاقی نیست .

«زکی» است یعنی، اهل تزکیه نفس است. در دو صفت تقی و نقی جنبه سلبی مطرح است و در دو صفت بعد، جنبه اثباتی است. تزکیه نفس، مومن را رشد می‌دهد. راضی است یعنی، رضایت خالق را جلب کرده است و مرضی است یعنی، هم خالق از او راضی است و هم خلق .

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن

مومن مطلب بالاتری می‌جوید. نه تنها نمی‌رنجد بلکه همواره خشنود است .

«رضی الله عنهم و رضوا عنه» آنقدر دلش با محبوب وابسته است که از تادیب محبوب، لذت می‌برد.

به تعبیر آن عارف بزرگ:

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

او با اولیاء سر و کار دارد و آنها را هدف گیری کرده است. اگر چه این وادی، وادی دیگری است که بهتر است مکتوم بماند.

«و یجمل الذکر» ؛ مومن در وقت یادآوری مومن، زیبا توصیف می‌کند.

مومن آنگاه که می‌خواهد دیگران را توصیف کند، زیبا و آراسته وصف می‌کند.

«و یحسن بالناس الظن» ؛ گمانش به دیگران نیک است.

سوء ظن، بیماری است. بدگمان‌ها معیوب‌اند، در جامعه‌ای که صلاح بر فساد غلبه دارد اگر کسی به برادر یا خواهر مومنش بدگمان شود این شخص بیمار روحی است. منشا سوءظن، جبن و حقارت نفس است. به دلیل ضعف نفس، شیطان در روح ضعیف نفوذ و او را وسوسه کرده و خواطر شیطانی را به او القا می‌کند.

مومن اهل حسن ظن به دیگران است و اجازه نمی‌دهد شیطان در زوایای روحش لانه کند.

دو جمله‌ای که مولا فرمودند کاملا به یکدیگر مربوطند. آنگاه که یادآور دیگران است، با زیبایی یادآوری می‌کند و گمان نیک به دیگران دارد. وقتی که مومن در روابط اجتماعی از برادر یا خواهر مومنش ذکر جمیل داشت، پیوندهای اجتماعی وثیق و محکم می‌شود. اصولا مومن مقید و متعهد است که پیوندهای اجتماعی مومنان را تحکیم بخشد.

از نظر زبانی، خوب وصف می‌کند و از نظر درونی حسن ظن دارد. اساسی‌ترین عامل حفظ هر جامعه حسن اعتماد عمومی است. ریشه این حفظ در حسن ظن است. به دلیل حسن ظن، اعتماد می‌کنیم و اگر اعتماد نباشد، در جامعه از هم می‌گسلد، مومن باید به روابط اجتماعی استحکام ببخشد و مسائلی همچون ذکر جمیل نمونه‌ای از ایجاد حسن اعتماد عمومی است .

پی‌نوشت‌ها:

1ـ غررالحکم، ج 1، ص 145.

2ـ غررالحکم، ج 1، ص 176 .

3ـ غررالحکم، ج 4، ص 30 .

4ـ غررالحکم، ج 5، ص 387 .

5 ـ جامع الاخبار، ص 35 .

6 ـ غرر الحکم، ج 1، ص 356 .

7 ـ وسایل الشیعه، ج 9، ص 90.

8 ـ سوره آل عمران، آیه 129.

9ـ سوره انشقاق، آیه 6 .

10ـ بحار الانوار، ج 72 ، صص 110 تا 112.

11ـ وسائل الشیعه، ج 8، ص 521 .

12ـ نسخه بحارالانوار، «لاینکی» .

13ـ میزان الحکمه، ج 5، ص 552 به نقل از بحار، ج 69، ص 408 .

14- بحارالانوار، ج 73، ص 170.

منبع:

برگرفته از کتاب «کیش پارسایان»، درس‌هایی از آیة الله مجتبی تهرانی


ارسال شده در توسط سید روح الله موسوی